اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

ولادت حضرت فاطمه و روز مادر

سلام گلم امسال سومین سالیه که من طعم مادر شدن را میچشم، خیلی خیلی خوشحالم که خداوند تو فرشته کوچولو را به ما داد، خدا کنه اونجوری که درسته تو را بتونیم تربیت کنیم تا بعدها از اینکه تو را داریم به وجود خودمون افتخار کنیم  من این روزا خیلی از نظر روحی خوب نیستم، بابایی اصرار داره برم پیش یه مشاور، نمی دونم وسواس فکری گرفتم، می ترسم خدای نکرده خودم و خودت را مریض کنم  به قول مامان جون امیدوارم خدا بهم عقل بده عزیزم خیلی دوستت داریم، بووووسسسس ...
21 فروردين 1394

عید نوروز

سلام عزیز دلم سال 1394 را بهت تبریک میگم، امیذوارم امسال سال خیلی خوبی برای همه خصوصا شما باشه، راستش سال قبل خیلی مریض شدی، امیدوارم امسال از این خبرا نباشه، راستش من مامان خیلی وسواسیم که این موضوع هم من را اذیت میکنه هم شما را و هم بابایی را، خیلی دلم میخواد این اخلاق بد را بذارم کنار و کمتر نگران باشم ولی فکر کنم خیلی زمان لازم باشه بگذریم، قبل از سال تحویل توی مدرسه جشن داشتیم، شما را بردم مدرسه، بچه ها کلی خوشحال شدند ولی از اونجایی که شما یه کم تعجب کرده بودی و سرماخورده هم بودی، کلا صورت بودی سال تحویل خونه بودیم، امسال عید، نمی دونم چه ویروسی بود که چشمای همه یکی یکی عفونت کرد، شما قبل عید، من روز سال تحویل، بعدم بابایی، ...
19 فروردين 1394

دوازده گردی

قند عسلم سلام امسال عید چون دایی محمد سرباز بود و سیزده بهش مرخصی نمی دادند، روز دوازدهم فروردین رفتیم بیرون، گلفشان مهمون دایی رضا اینا بودیم، کلی خوش گذشت، دست دایی رضا و ناهید خانم و آقا مجتبی و مرجان خانم و بقیه افراد درد نکنه... راستی یه تشکر ویژه از آقا محمد که عکاس مجلس بودند و کلی عکسای باحال گرفتند طبق معمول آقا پلیس خودمی... راستی مامان جون یه چند تا عکس از قبل جا مونده که حیفم اومد نذارم، تولد ترنم جون که خیلی خوش گذشت و تو ازش یه خاطره خیلی خوب داری... و چهارشنبه سوری که مهمون دایی علی رضا و فرزانه خانم بودیم که فوق العاده عالی بود، دستشون درد نکنه... جای بابایی خیلی خالی بود که چون باید می رفت مغازه نتونست بیاد...
18 فروردين 1394
1